حیات قلب

حیات قلب در گریه است ... شهید آوینی

حیات قلب

حیات قلب در گریه است ... شهید آوینی

حیات قلب

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

سلام ...
اینجا همه چی مینویسم تا یه ذره ذهنم رو آروم کنم ...
نظر هم یادتون نره بدید!!! ممنون میشم ...

آخرین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

حسرت

يكشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۲، ۱۲:۱۳ ق.ظ

امروز یکی از بزرگترین حسرت های عمرم رو خوردم ...
یکی از بدترین روزهای زندگیم بود ...
یکی از عزیزترین رفیقام رو از دست دادم ...
آره ! شاید بظاهر من اونو یکی دو ماه بیشتر درک نکردم ولی همین زمان بظاهر کم هم کافی بود تا امروز رو برا همیشه تو ذهن و قلبم نگه دارم!
منی که انقد کم باهاش بودم اینجوری ام وای به حال رفیق رفقای فابریکش ...
ولی بیشتر از همه دلم به حال خانواده اش میسوزه مخصوصا اشک های مادرش !!
فقط خدا میتونه کمکشون کنه که باهاش کنار بیان ...
خدایا امروز یکی از دوستام رو ازم گرفتی ... بیست سالش نشده بود ...
روضه خون حسین (ع) خودت بود ... خیلی اذیت شد
قول بده که میبریش پیش عشقش ... پیش اربابش
آره آقا مهدی توفیقی گل ... حسرت من اینه که چقد کم باهات بودم ...
چقد کم باهات خندیدم و چقد کمتر با روضه هات گریه کردم !!
داش مهدی قرار ما ایشالا کنار خود ارباب ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۹/۱۰
سید مرتضی

نظرات  (۶)

خدا بیامرزتشون 
:'(
انشاالله با امام حسین محشور بشه 
پاسخ:
:'(
ایشالا
۱۰ آذر ۹۲ ، ۲۲:۲۰ علی علیزاده
خدا بیامرزدش.
خیلی باهاش خاطره داریم.
ولی حیف...
مهدی سلام ما رو به اربابمون حسین برسون
پاسخ:
حیف... حیف :(
علی باورت میشه ؟؟!!
۱۱ آذر ۹۲ ، ۱۷:۵۱ علی علیزاده
نه داداشی.
امروز سر مزارش بودیم.
یاد سری های پیش افتادم که لا اقل جواب سلاممونو میداد.
واقعا غریبه!
پاسخ:
امروز داشتم به سدعلی میگفتم
من هنوز فکر میکنم خونه است و ایشال خوب میشه و برمیگرده!!
بیشتر از اینکه چهره اش بیاد جلو چشمم صداش تو گوشمه!!!
یادش بخیر
خدا کنه من و بخشیده باشه آخه خیلی سر به سرش میذاشتم و میرفتم تو مخش
الان که دارم تایپ میکنم دستام میلرزه...
خدایا...
پاسخ:
یادش بخیر جنوب رفتنی تو قطار کنار ما بود کلی بهش تیکه انداختم ...
بنده خدا جا خورد ... کلی بهش خندیدیم
هعی ..
۱۳ آذر ۹۲ ، ۱۲:۵۲ امیر احسان فر

سلام

خدابیامرزه

ولی شانس آوردیدا!

نزدیک بود یه ختم دیگه هم برای مصطفی بگیریم که حیف نشد دیگه

پاسخ:
نه بابا اون شونصدتا جون داره ...
ولی واقعا اون شب خیلی ترسدیم :|
:D
خیالم بود می ماند، ولی رفت
و رفتن را نمی داند، ولی رفت

خیالم بود یک شب باز هیئت
کنارم روضه می خواند، ولی رفت...
پاسخ:
.....
رفت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی