امروز یکی از بزرگترین حسرت های عمرم رو خوردم ...
یکی از بدترین روزهای زندگیم بود ...
یکی از عزیزترین رفیقام رو از دست دادم ...
آره ! شاید بظاهر من اونو یکی دو ماه بیشتر درک نکردم ولی همین زمان بظاهر کم هم کافی بود تا امروز رو برا همیشه تو ذهن و قلبم نگه دارم!
منی که انقد کم باهاش بودم اینجوری ام وای به حال رفیق رفقای فابریکش ...
ولی بیشتر از همه دلم به حال خانواده اش میسوزه مخصوصا اشک های مادرش !!
فقط خدا میتونه کمکشون کنه که باهاش کنار بیان ...
خدایا امروز یکی از دوستام رو ازم گرفتی ... بیست سالش نشده بود ...
روضه خون حسین (ع) خودت بود ... خیلی اذیت شد
قول بده که میبریش پیش عشقش ... پیش اربابش
آره آقا مهدی توفیقی گل ... حسرت من اینه که چقد کم باهات بودم ...
چقد کم باهات خندیدم و چقد کمتر با روضه هات گریه کردم !!
داش مهدی قرار ما ایشالا کنار خود ارباب ...