دیشب خیلی خوب بود ...
تجربه اول ماه رمضون امسال بود ...
اولش خیلی شکه شدم !! باور نمیکردم اون موقع شب این همه خانواده تو خیابون نشسته باشن ...
فکر میکردم بیشتر جوان ها میرن مخصوصا پسر ها چون براشون خیلی راحته ولی دیشب کلا نظرم عوض شد !
خیلی ناراحت شده بودم ...
آخه من تو این ماه رمضون تا حالا نرفته بودم اما اون همه جمعیت هرشب میومدن و میرفتن !!
احساس حقارت میکردم واقعا ...
به این فکر میکردم که من با این همه ادعا کجام و مردمی که عادی تصورشون میکردم کجا ؟!
چقد از اونا عقب بودم ...
بعد همه ی این فکر ها حرفهای خوبی هم شنیدم .
حرفهایی که تلنگر جالبی بود برای منی که تو این روزمره گی های دنیا غرق بودم !!
حرف ها در مورد مرگ بود ... در مورد خونه ی ابدی آدم .
خیلی وقت بود بهش فکر نکرده بودم ولی بعد این حرفها دیدم چقد نزدیکه و من ازش بی خبر بودم ...
چیزی که بیشتر من رو تکون داد این یه جمله بود : (( ایشالا شب قدر امسال رو ببینیم !! ))
بهش فکر کنید ...
من اصن بهش فکر نمیکردم که ممکنه شب قدر امسال رو نبینم !!
به خاطر همه این حرف ها و فکر ها بود که میگم دیشب شب خوبی بود ...
باید تو گذر سریع زندگی یه جاهایی ترمز بزنیم و یه گوشه ای خلوت بریم تو فکر !! بد نیست ...
پ ن : این شعر رو هم دیشب شنیدم ، منو یه ذره امیدوار کرد :
من دلم گرم حسین است ، مرا میبخشی
به گل فاطمه محتاج شفاعت هستم